دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دینا مهربون بابا

شیطنتها وتغییر دکوراسیون

از وقتیکه چهار دست و پا رفتن و شروع کردی تغییر دکوراسیون های خونه ما هم شروع شد.اول از همه جمع کردن ظروف شکستنی تزیینی که روی میزها چیده بودم,بعد برداشتن طبقات شیشه ای میز تلوزیون و گذاشتن یک بالشت بزرگ روی دستگاه پخش سی دی داخل طبقه پایین میز بود چون قند عسلم ,می رفتی و روی دستگاه می نشستی و بعد سیمهای پشت دستگاه رو می کشیدی و یا به سه راهی پشت میز که خطرناک بود دست میزدی. کم کم دستت رو از لبه تخت و میز و مبل می گرفتی و قدم بر می داشتی,از این کارت خیلی می ترسیدیم چون چند بار دستت رو ول کرده و افتاده بودی و یکی دو بار هم با پشت سر به زمین افتادی که مامان و بابایی رو خیلی نگران کردی که البته به خیر گذشته بود.چون اشپزخونه سرامیک بو...
11 آذر 1390

خادم کوچولوی امام رضا علیه السلام

نور چشم مامان,دختر مهربونو با احساسم,پاییز 86 برای مامان فراموش نشدنیه.همزمان با اینکه متوجه شدم دارم مامان میشم,از طرف حرم امام رضا علیه السلام هم با مامانی تماس گرفتند و به خدمت افتخاری دعوت شدم که این سعادت رو از قدم خیر و وجود دختر عزیزم میدونم تا حدود هفته سی و دو بارداری هفته ای یکبار از صبح تا عصر با هم توفیق خدمت به زائران اقا رو داشتیم.امام رضا علیه السلام به خاطر وجود پاک و نازنینت این افتخار رو نصیبمون کرد و شما هم خادم کوچولوی رضوی شدی .بعد از هفته سی و دو حدود شش ماهمرخصی زایمان اومدم و بعد دوباره با همراهی صمیمانه بابایی مهربون و کمکهای مامان جی (مامان بابایی) و اقاجان و مادرجان(بابا ومامان مامانی) عمه جونا و خاله جونا برای م...
11 آذر 1390

دختر دوست داشتنی من

دخترم دینا جان برای تو می نویسم که عزیزتر از جانمی و نهال ارزوهای قشنگ من و بابا از خدا می خام به من وبابا این توفیق رو بده که با ابیاری درست وتر بیت صحیح شکوفه زدن و گل دادن و به بار نشستن نهال وجودت را با بهترین ها شاهد باشیم ارزوی هر مادر و پدری سعادت وسلامتی فرزند است به امید سلامتی و بهترین سعادتها همیشه به خدایی میسپارمت که ترا افرید و به ما هدیه کرد دوستت دارم ومی بو سمت ...
11 آذر 1390

مسافرت شمال

بعد از جشن تولدت تصمیم گرفتیم خونمونو عوض کنیم چون هم کوچک بود وهم طبقه چهارم و برای همین ماشین رو فروختیم تا پولمون بیشتر بشه . هر سال تابستونها بابایی تعطیلات تابستونی داره و چون ماشین نداشتیم قرار شد با ماشین عمه مهری بریم شمال, ویلایی که عمو مهدی گرفته بود.عمو حسن با خانواده,مامان جی وعمه مریم,عمه مهری با خانواده و ما .خلاصه دور هم جمع بودیم گفتیم وخندیدیم و خیلی خوش گذشت یادش بخیر. شما هم خیلی خوشحال بودی و با دختر عمو جون حورا بیشتر از همه بازی کردی .فکر کنم به دخترم خیلی خوش گذشته چون هنوز یادته و گاهی وقتها میگی بریم شمال. ...
11 آذر 1390

تولد دوسالگی

مامان جی و مادرجان ترنم-حسام-محمدصالح-دیناجون-امیرحسین نزدیکای تولد دوسالگیت که شد بابایی و من تصمیم گرفتیم که برات جشن تولد بگیریم .قرار شد تولدت رو خونه مامان جی (مامان بابایی) بگیریم چون خونه قبلی کوچک بود و مهمونها راحت نبودن.چند روز قبل از تولدت با بابایی و دختر گلم رفتیم کیک تولدت رو سفارش دادیم ,یک روز هم رفتیم هدیه تولدت رو که یک النگو بود خریدیم روز قبل از تولد هم بابایی خریدهای دیگه رو انجام داد بابایی یک عالمه بادکنک و شرشره برای تزیین خرید, بعد روز تولدت چون پمپ نداشتیم همه بادکنکها رو خودش به تنهایی باد کرد ,همسری ازنفس افتاده بود از بس که باد کرده بود (خدا قوت بابایی) سالاد الویه تولدت رو هم خودم درس...
11 آذر 1390

مسافرت در ایام محرم

حدود یکسال و نیمه بودی که برای دومین بار با مامان جی (مامان بابایی) رفتیم کرج خونه عمو حسن اما این بار در ایام محرم . برای دیدن عذاداریها پیاده تا امامزاده رفتیم.نذری هم زیاد میدادند اما مثل مشهد شله نمیدن .چند روزی مهمان عمو بودیم و تعطیلات بابایی که تمام شد برگشتیم.اگه عمو حسن از انروزها عکس داشته باشند حتما برات میگذارم. ...
11 آذر 1390